نویسنده: مامانی سه شنبه 86/9/6 ساعت 12:1 صبح
ااااوووووووووووووفففف...چقدر لباس!موندم کجا جا بدم اینا رو..
ما که تو خماریش موندیم.اما کم نیاوردیم.زدیم تو گوش هرچی لباس دخترونه و پسرونه بود.دوتا دوتا سوا کردیم و بار کردیم آوردیم خونه.حالا به تکاپو افتادیم جاشو باز کنیم.
خدمت شما عارضم که این شیطونی که همه چشم براهشن هنوز اسم نمیدارد..تعجب هم ندارد.به دلیل اختلاف سلیقه و گاهی اوقات نبود سلیقه تا اعلام نتیجه قطعی سه ماه وقت باقیست..
از حال ما جویا باشید باید بگویم که روحیاتمان در کمال ناباوری دارد به سمت مادر شدن میرود انگار...آخه کی فکر میکرد من ..من ...من یه روزی حس مادرانه پیدا کنم؟؟؟؟؟
واسه خودم هم عجیبه و اینجاست که به لطف خدا پی میبرم که اگر این محبت و مهر مادری را در زنان قرار نمیداد چگونه در مقابل تحمل اینهمه سختی با کوچکترین تکان جنین اینهمه کیف میکردند؟؟؟
وقتی پدر جنین! هم دلش به حالم میسوزد ،میفهمم که عمرا حس پدری به پای حس مادری برسد...
اینروزها که میگذرد ،آخرین روزهای دو نفره ماست...نمیدانم خوشحالم یا مضطرب..هرچه هست تغییر گنده ای در حال وقوع است،به لطف خدا نعمتی بر نعمتهایمان افزوده میشود ،دعایمان کنید.